خودخدمت‌گرایی (Self-serving bias) نوعی سوگیری شناختی است که ذهن موفقیت را به خود فرد و توانایی‌اش نسبت می‌دهد و شکست را به عوامل بیرونی. در این حالت فرد در داوری‌ بیش از اندازه ازخودراضی جلوه می‌کند.ذهن تمایل دارد خود را از هر آنچه تهدید و آسیب می‌پندارد دور نگاه دارد. این تمایل اما گاهی چنان قوت می‌گیرد که هم خطا و توهم ایجاد می‌کند هم به خدمت ارج و قرب نهادن به خویش درمی‌آید.

در این حالت افراد هیچ انتقادی را نمی‌پذیرند یا مدام اعتبار هر انتقادی را زیر سؤال می‌برند، همیشه از توانمندی‌ها و دستاوردهایشان سخن می‌گویند و چشمانشان را به روی خطاها و شکست‌هایشان می‌بندند.

دانش‌آموزی را فرض کنید که هر بار نمره خوبی می‌گیرد، آن را به تلاش و استعدادش نسبت می‌دهد و برعکس اگر نمره‌اش خراب شود، همه کاسه کوزه‌ها را سر معلم و سؤالات بد امتحان می‌شکند. مربی فوتبالی که هر بار تیمش برنده می‌شود، تاکتیک‌های تیم و کار گروهی خوب را دلایل بُرد می‌پندارد اما اگر تیمش ببازد، زمین و داور و خشونت تیم حریف و خلاصه هر کسی جز خودش مقصر است. فردی که استعداد‌ و شایستگی‌اش را دلیل استخدامش می‌داند اما درباره جای قبلی که تقاضای شغلش را رد کرد باور دارد که مصاحبه‌کننده از او خوشش نیامده. هر سه شخصیت در بند خودخدمت‌گرایی‌اند.

خودخدمت‌گرایی گاهی اوقات برعکس می‌شود. تحقیقات حکایت از آن دارد افرادی که دچار افسردگی‌اند یا عزت نفس‌شان پایین است مبتلا به مدل برعکس خودخدمت‌گرایی می‌شوند. در این حالت انسان گمان می‌کند اتفاقات مثبت و موفقیت حاصل شانس و عوامل بیرونی است در حالی که مسئولیت هر شکست و اتفاق بد را فقط متوجه خودش می‌داند.

افراد درباره این که چقدر وقایع زندگی و پی‌آمدهایشان تحت هدایت‌شان است متفاوت می‌اندیشند. هدایت خیلی چیزها در زندگی از دست ما خارج است. در روان‌شناسی شخصیت مفهومی هست تحت عنوان “کانون هدایت” که جولین راتِر (۱۹۱۶- ۲۰۱۴)، استاد برجسته و فقید روان‌شناسی دانشگاه ایالتی اهایو، برای نخستین بار در سال ۱۹۵۴ معرفی کرد. کانون هدایت عبارت است از این که تا چه اندازه خودمان را مسئول وقایع زندگی و نتایج‌شان می‌دانیم تا چه اندازه عوامل بیرونی و خارج از هدایتمان.

کانون هدایت به دو گروه درونی و بیرونی تقسیم می‌شود. فردی که دارای کانون هدایت درونی است بیشتر خود را مسئول نتایج زندگی‌اش می‌داند. در عوض شخصی که کانون هدایتش بیرونی است بخت و اقبال و عوامل خارج از کنترل را دلیل پیشامد‌های زندگی‌اش می‌داند. طبیعتا افرادی که از کانون هدایت درونی بهره می‌برند بیشتر در دام خودخدمت‌گرایی می‌افتند.

مطالعات جدیدتر علوم شناختی نشان می‌دهند افراد در فرهنگ‌های فردگرا راحت‌تر گرفتار خودخدمت‌گرایی‌ می‌شوند تا فرهنگ‌های جمع‌گرا. در فرهنگ‌های جمع‌گرا شکست و موفقیت متاثر از ماهیت جمعی اجتماع است در نتیجه افراد رفتار فرد را در ارتباط با کل جامعه نگاه می‌کنند. در مقابل در فرهنگ‌های فردگرا تاکید بر شناسایی فرد به عنوان مسئول نهایی شکست یا پیروزی است. نکته مثبت فرهنگ‌های فردگرا در مقابل قدرشناسی بیشتر از افراد است.

یکی دیگر از یافته‌های مهم تحقیقات علوم شناختی حاکی از آن است که جوان‌تر‌ها بیشتر مستعد خودخدمت‌گرایی‌اند. هر چه سن بالاتر می‌رود، تجربه شخص نیز بیشتر می‌شود. تجربه بیشتر یعنی یادآوری و درک نمونه‌های بیشتری از وقایع و اتفاقات. هر چقدر ذهن نمونه‌های بیشتری در اختیار داشته باشد، بهتر می‌تواند روند مسئولیت‌پذیری را تحلیل و هدایت کند. در نتیجه با بالا رفتن سن و تجربه، میل به خودخدمت‌گرایی کاهش می‌یابد.

خودخدمت‌گرایی در هر شکلی می‌تواند فرصت‌های گرانبهای رشد و آموختن را از انسان بگیرد. وقتی نقاط ضعف‌مان را درست بشناسیم و به انتقاد گوش دهیم پیشرفت می‌کنیم. اما اگر گوشمان را به هر آنچه ما را نقد می‌کند بستیم و همه مشکلات را انداختیم گردن شرایط و دیگران، دیگر چیز جدیدی درباره خودمان کشف نمی‌کنیم.

مولف : بهمن شهری (۱۳۹۷)،[ سوگیری های شناختی ]

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!

از این بخش با متخصصین ما در تماس باشید